از ازلم اوفتاده به دنبالم امید
هرکجا سربسپارم بازآیدم امید
وین جام تهی مرا بینی پر است آدم
دانی کان رسد به چشمت امید شادم
به شوق دیدار خیالم جرعه ریزم در جام
نشاید کین بدو گفتن خالی ست ز هر نام
چه دانم ز احوال دل آدمیان که عارض شوم
رها سازم ز قوس دنیا خواهم که غافل روم
در قعر نومیدی جامها به هم زنیم با خیال
جرقه امید روشن کند ظلمت راه با دوبال
دلم تنگ زین دنیای فاصله ها ست
مهر بی منت مادر و پدرم آرزو ست
ز امید خیال طلوعی دگر آید بر خورشید
کز آتش عشقش سرمای زم بل جوشید
پ.ن.
راه ما و جام ما و ساز ما و جان ما
کوک شود در بزم عشق دوستان ما
No comments:
Post a Comment